لیلا حاتمی یا هدیه تهرانی در فیلم کیمیایی
به این دلیل که هم داستان و هم پروداکشنی که برای این فیلم در نظر گرفته شده بود، نیازمند بودجه ای عظیم و میلیاردی بود که یک کارگردان مستقل بدون حمایت دولتی از پس آن برنمی آمد، حتی اگر آن کارگردان مسعود کیمیایی باشد.
کیمیایی بعد از آنکه از پیدا کردن اسپانسرهای عظیم با حمایت قدرتمند مالی شان ناامید شد، عطای «خائن کشی» را به لقایش بخشید. البته برخی می گویند که کیمیایی علاقه فراوانی به ساختن «دست تنها» داشت و به دلیل عدم دریافت پروانه ساخت، کشش زیادی هم به تولید «خائن کشی» یا حتی «تبعید سایه ها» پیدا نکرد.
اما روز گذشته «بانی فیلم» خبر درگوشی منصرف شدن کیمیایی از ساخت «خائن کشی» را رسمی کرد و در خبرش آورد: «مسعود کیمیایی به دلیل فراهم نشدن سرمایه ناچار شد قید ساخت فیلم «خائن کشی» را بزند.»
اما «تماشا» خبر دارد که آقای کارگردان این روزها خلوت کرده و تنها دغدغه اش به سرانجام رساندن فیلمنامه فیلم جدیدش است که با همراهی گروه دوستانش یعنی تینا پاکروان و عبدالرضا منجزی می خواهد در سال 92 آن را کلید بزند.
فیلمنامه این فیلم را منجزی نوشته که پیش از این هم طرح ابتدایی «سونامی» را نوشته بود اما هنوز نامی برای آن در نظر گرفته نشده و قطعا مطابق معمول کیمیایی آن را بازنویسی نهایی خواهد کرد. داستان در تهران امروز رخ میدهد.
آنطورکه از خبرهای درگوشی دستگیرمان شد گویا داستان این فیلم در یک شب تا صبح اتفاق می افتد و قرار است از آن نوآرهای کلاسیک باشد که کیمیایی همیشه علاقه مند به ساخت آن بوده است.
نکته جذاب فیلمنامه این است که قهرمان فیلم یک زن جوان خواهد بود. گویا مسعودخان کیمیایی برای آن قهرمان زن، این روزها گزینه های زیادی در ذهن دارد. بنا بر اطلاعاتی که به دست آورده ایم از میلان لیلا حاتمی و هدیه تهرانی قرار است یکی برای این نقش انتخاب شود.
پیش از این گفته می شد قرار است پولاد کیمیایی در فیلم جدید دستیار پدرش باشد و حالا باید دید با منتفی شدن ساخت «خائن کشی» آیا پولاد در فیلم جدید هم پدر را همراهی می کند یا نه.
در روزهای آینده اخبار داغ تری از این پروژه منتشر خواهد شدو قطعا بعد از طی شدن قدم بعدی که دریافت پروانه ساخت است، باید منتظر خبرهای جدیدتری از فیلم تازه کارگردان با ابهت سینمای ایران ماند.
شمقدری: عقب مانده ها از فهم لابی عاجزند!
بخش دوم نشست به این ترتیب آغاز شد، در اولین پرسش یکی از دانشجویان موضوع جایزه اسکار و ادعای لابی کردن معاونت سینمایی با آکادمی اسکار را مورد سوال قرار داد. ریاست سازمان سینمایی در جواب اینگونه توضیح داد: ما وقتی دیدیم یک فیلم اسرائیلی در اسکار سال گذشته کاندید شده متوجه شدیم بهترین فرصت است که این اتفاق بیفتد. در جامعه و سینمای آمریکا از اسرائیلیها و کلا یهودیها متنفرند. البته ما ضدیهود بودن را قبول نداریم ، ما ضدصهیونیسم هستیم.
در خصوص لابی کردن هم روشن است که ما با تک تک آنها گفت و گو نکردیم. ظرفیت و حساسیتی را که در وجود آنها بود فعال کردیم. به این معنی که برای انتخاب نشدن فیلم اسرائیلی گفتیم یک راه وجود دارد که فیلم ایرانی را که آن هم کاندیدای اسکار شده انتخاب کنید.
![](http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1391/12/10/149917_201.jpg)
متاسفانه ما در کشورمان با بعضی عقب مانده که دست به قلم هم دارند روبهرو هستیم که چون خودشان از فهم این موقعیتها عاجزند دست به انکار و تمسخر ميزنند.
پیشبینی ميشد که امسال این ضربه را جبران کنند بدیهی است در حالی که در شدیدترین تحریمهای بینالمللی نسبت به ایران به سر ميبریم آنها در عرصه سینما هم این سیاست فشار بر ایران را اعمال کنند و به «آرگو» جایزه بدهند چون در اوج تحریمهاي ضد ایران فیلم ضد ایرانی هم باید برنده شود.در هر صورت باید توجه داشته باشیم که اصل لابی وجود دارد و کافی است شناخت خوبی از آن طرف داشته باشی تا از ظرفیتهاي آن استفاده شود.
دانشجوی دیگری با مطرح کردن فروش سینماها و شرایط اکران و بیمیلی مردم به سینما رفتن گفت و پرسید چرا باید وزیر ارشاد در جایی گفته باشد من نگران سینما نیستم، تلویزیون و مسابقات ورزشی وجود دارد؟
ریاست سازمان سینمایی در جواب این سوال و آمار فروشی که آن دانشجو در صحبتهاي خود بیان کرد گفت: در فضای رسانه گاهی آنچه انعکاس داده ميشود بر اساس تقوا و راستگویی نیست. به راحتی مطلب جعل ميکنند. مطلب دکتر حسینی هم این نبوده و در صحبتهاي ایشان تحریف صورت گرفته است. شاخص کلام امام و رهبری و حرکت دولت است که نشان دهنده راه است. حرف آقا در مورد اینکه سینما کلید پیشرفت کشور است را باید توجه کرد.
جشنواره فیلم کن ضدایرانی یا ایرانی است؟
جواد شمقدری در مورد فستیوال کن هم گفت: من به ريیس کن پیشنهادهایی دادم، وی گفت من مایلم بعضی از پیشنهادهای شما اتفاق بیفتد اما شرایط فراهم نیست. وقتی فون تریه ضداسرائیل حرف زد و داشتند از حیز انتفاع ساقطش ميکردند و به ناچار آمد معذرت خواهی کرد. بعدا گفتند چرا شمقدری از او دفاع کرده نميدانم فهم این قضیه سخت است که آن حرفها حرف دلش بود و عذرخواهی را مجبورش کردند انجام دهد.
فیلمهای روز جهان (2)
ماهنامه سینمایی فیلم:
![](http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1391/11/28/146728_638.jpg)
تغییر بازی Game Change
كارگردان: جی روچ، فیلمنامه: دنی استرانگ، بازیگران: جولین مور (سارا پلین)، اد هریس (جان مككین)، وودی هارلسن (استیو اشمیت). محصول ۲۰۱۲، ۱۱۸ دقیقه.
در كوران مبازرات انتخاباتی ریاستجمهوری سال ۲۰۰۸ در ایالات متحده، سرا پلین كه فرماندار ایالت الاسكاست به عنوان جانشین رییسجمهور در كمپین جان مككین جمهوریخواه معرفی میشود اما پلین آشنایی زیادی با قوانین حاكم بر ردههای بالایی سیاست آمریكا ندارد...
میان ماندن و رفتن
یکی از شگفتیهای انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۰۸ آمریکا، اعلام نام سارا پلین به عنوان معاون جان مککین، رقیب باراک اوباما بود. با این خبر، نام سارا پلین به عنوان نخستین زنی که حزب جمهوریخواه برای دومین مقام مهم کشور در نظر گرفته، در تاریخ آمریکا ثبت شد. اما این پایان خبرسازی پلین نبود. این زن ویژگیهایی دارد که باعث شد خیلی زود مورد توجه رسانهها قرار بگیرد و نامش در اکثر نوشتههایی که دربارهی انتخابات تاریخی ۲۰۰۸ آمریکا منشر شده، بارها تکرار شود. یکی از این آثار، کتاب تغییر بازی نوشتهی جان هیلمن و مارک هاپرین است. در فیلمی که با همین نام و بر اساس این کتاب ساخته شده، جولین مور در نقش سارا پلین برای جبران مشکل کمبود رأی مککین (اد هریس) در بین زنان حزب، به کار فرا خوانده میشود.
او فرماندار ایالت آلاسکاست و با محبوبیتی ۸۰ درصدی در بین مردم آن ایالت، رکوردی بیسابقه را برای خود ثبت کرده است. نخستین بار که سارا پلین را میبینیم، با دخترانش مشغول قدم زدن در شهر بازی و گوش سپردن به درددل یکی از شهروندان دربارهی افزایش قیمت گاز است. اهمیت این سکانس، شناختیست که از سارا پلین به ما میدهد. زنی که بخش زیادی از محبوبیتش را مرهون رابطهی صمیمانهاش با مردم و ادارهی ایالتش به شیوهای عامیانه (نه عوامفریبانه) است. اکنون سارا پلین در پی تماس مککین وارد عرصهای میشود که در آن رفتارهای خودمانی جایی ندارد. گرچه او در نخستین نطق انتخاباتیاش موفق میشود با همین رویکرد، بسیاری را طرفدار خود کند اما در ادامه بیخبریاش از وضعیت اقتصادی و بهویژه عرصهی بینالملل، او را به سوژهی برنامههای طنز تلویزیونی بدل میکند و دلیل انتخاب چنین فرد کمسوادی برای نشستن بر دومین صندلی مهم سیاست آمریکا، به پرسش مهم رسانهها از مککین بدل میشود.
ناآگاهی پلین، او را از زنی مستقل و معتمد به نفس، بدل به انسانی خودباخته و عصبی میکند. جذابیت تغییر بازی در همین نوسان رفتاری پلین و تلاش مشاوران مککین برای حل این مشکل نهفته است. به این ترتیب بر خلاف ظاهر فیلم، باید گفت تغییر بازی مطلقاً اثری سیاسی نیست. روایت اصلی، تلاشهای زنیست برای تغییر جایگاه خود در زندگی حرفهایاش. بستر این مبارزه، عرصهی سیاست است.
مرکز درام جاییست که جدال این زن با رسانهها و اطرافیانش، کمکم به جدالی برای «حفظ فردیت در مسیر پیشرفت» بدل میشود. حتماً این پند قدیمی را شنیدهاید که بزرگی به فرزندش میگوید: «اگر میخواهی کاری کنی که تا کنون نکردهای، باید کسی شوی که تا کنون نبودهای!» دشواری کار پلین تغییر بازی این است که میخواهد به قیمت خود ماندن، کاری کند که تا کنون نکرده است. او خیلی دیر میفهمد پیروزی در بازی سیاست با حفظ فردیت همخوانی ندارد. در انتهای فیلم و پس از اعلام شکست مککین در انتخابات، این زن خود را برای خواندن نطقی جدید آماده میکند و تلاشهای اطرافیان برای فهماندن غلط بودن این کار به او، به نتیجه نمیرسد.
زنی که در میانهی راه، خسته از هجوم رسانهها به زندگی شخصیاش، قید نشستهای خبری و مصاحبهها را میزند و نزد خانوادهاش بازمیگردد، اکنون به سیاستمداری بدل شده که در مقابل استدلال اطرافیان مبنی بر «بیسابقه بودن» سخنرانی معاون کاندیدای انتخابات ریاستجمهوری، میگوید: «همیشه بار اولی وجود دارد.» بله، سرسپردگی ابتدایی او به مشاورانش، جایش را به سرکشی داده است. در آخرین سکانس فیلم، در بین فریادهای تشویق و حمایت حاضران، دوربین روی چهرهی سارا مکث میکند. شاید برای طرح این پرسش که این زن با جاهطلبیای که میراث بازیاش در بزرگترین میدان سیاست است، آیندهی روشنتری خواهد داشت؟ آیا روزی دلش برای مظلومیتی که توان پنهان کردنش را پشت ژستهای دیپلماتیک هم نداشت، تنگ نمیشود؟
بخش پایانی آخرین نطق مککین هم به سارا پلین اختصاص مییابد که او را زنی شایسته برای رهبری حزب جمهوریخواه میداند. مهم نیست که بدانیم پلین به چنین جایگاهی میرسد یا خیر؛ چنان که یکی از مشاوران مککین در همین سکانس میگوید: «۴۸ ساعت دیگر اصلاً کسی یادش نمیآید او که بود!» مهم این است که سارا، برای انجام کارهایی که تا کنون نکرده، آماده شده است.
تغییر بازی از نظر سیاسی، چیزی جز تکرار حرفهای سیاستمداران آمریکا (از هر حزبی) ندارد. حتی تصویر سارا پلین خانوادهدوست این فیلم هم با آنچه در رسانههای امریکا دربارهی اعتیاد او به کوکایین و خوشگذرانیهایش منتشر شده، همخوان نیست. اما اگر میخواهید جدا از تطبیق فیلم با واقعیت، ببینید چهگونه میشود از دل معمولیترین و بهظاهر کسالتبارترین اتفاقها، داستانی پرکشش بیرون کشید، تماشای تغییر بازی را از دست ندهید.
![](http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1391/11/28/146729_878.jpg)
لوپر Looper
نویسنده و كارگردان: رایان جانسن، بازیگران: جوزف گوردن-لویت (جو)، بروس ویلیس (جو پیر)، جف دانیلز (اِیب)، امیلی بلانت (سارا)، پيرس گانيون (سيد). محصول ۲۰۱۲، ۱۱۹ دقیقه.
سال ۲۰۴۴. با اینكه هنوز سفر در زمان اختراع نشده اما در سی سال بعد یعنی ۲۰۷۴ اختراع میشود. مافیای آینده برای خلاص شدن از شر دشمنانشان، آنها را به گذشته میفرستند تا كشته شوند. لوپرها كسانی هستند كه در زمان و مكان از پیش تعیینشده منتظرند تا به محض ظهور قربانیها آنها را بكشند. جو، لوپری است كه در یكی از مأموریتهایش با نسخهی سی سال بعد خودش روبهرو میشود و برای كشتنش دچار تردید میشود. به اين ترتيب جو پير ميگريزد. او به دنبال كشتن كودكي به نام سيد (Cid) است كه در آينده به فردي بيرحم به نام بارانساز تبديل خواهد شد...
اومانیسم و احتمال
لوپر از همان اولین نما و سكانس دنیای خاص خودش را معرفی میكند و قراردادهایش را با تماشاگر میگذارد و وفادارانه تا آخر به همهی آنها عمل میكند. از همان ابتدا، با نریشنی بهجا و موجز سبك كار و زندگی لوپرها و رویكردی كه فیلم به مسألهی بغرنج سفر در زمان دارد مشخص میشود. وقتی جو جوان جنازهای را كه عملاً وجود ندارد میسوزاند و این كار به شكلی مكرر برایش اتفاق میافتد، فقط یك معنی میتواند داشته باشد: در لوپر بر خلاف اكثر فیلمهای دیگر سفر در زمان كه به دنبال توجیه تناقضهای طبیعی علمی و فلسفی این مسأله هستند و جهانبینی نهایی آنها این است كه در نهایت چیزی تغییر نمیكند و نمیشود سرنوشت را تغییر داد، یك دیدگاه اومانیستی مبنای كار قرار گرفته است.
لوپر نهتنها به دنبال توجیه تناقضهای بنیادین بازگشت به گذشته نیست، بلكه از آنها به نفع درام فیلم، ایجاد تنش و هیجان و پررنگ شدن قدرت انسان در تغییر سرنوشتش استفاده میكند. در واقع فیلم رویكرد تقدیری و محتومش را در لایهای بس وسیعتر پی میگیرد؛ درست است كه جو جوان بهظاهر بر سرنوشتش تأثیر میگذارد و آن را تغییر میدهد، اما در نهایت معلوم نیست كه سید به طور حتم در آینده به بارانساز تبدیل نشود. در همین راستا، سرنوشت كلی جو كه گردانندهی لوپرها آن را «بد» دیده و با گذاشتن تفنگ در دست او میخواسته تغییرش بدهد، تغییری نكرده؛ جو در هیچیك از احتمالهایی كه در فیلم برایش به تصویر كشیده شده، رنگ خوشی و آسایش را نخواهد دید. از سویی دیگر، در فیلم چندین قرینهسازی بین زندگی سید و جو صورت گرفته كه در اولین نظر این شائبه را به وجود می آورد كه سید هم واریاسیونی دیگر از جو است، كه البته با نگاهی دقیقتر این فرضیه بهسرعت رد میشود.
آنجا كه جو از دوران كودكیاش كه در واگنی تنها به سید میگوید یا سید از تمایلش به در دست گرفتن تفنگ و جلوگیری از اتفاقهای ناگوار است میگوید یا وقتی قرینهسازی آشكاری بین صورتهای پوشیده از خون سید و جو پیر انجام میگیرد یا روشنتر از همه، وقتی ایب دمی پیش از مردن به جو پیر از تكرار اتفاقهای پیشآمده میگوید، نمیشود این شباهتها را صرفاً تصادفی دانست. مجموع این قرینهسازیها جهانی را میسازد كه در آن انسان میتواند در لحظه زندگیاش را تغییر دهد اما در نگاه كلیتر و بلندمدتتر، چیز زیادی تغییر نكرده است.
نقطهی اوج فیلم و جانمایهی همهی آنچه میخواهد بگوید، سكانس درخشان كافه است؛ جایی كه دو جو روبهروی هم مینشینند و با هم گپ میزنند. اینجاست كه فرق فیلم با همهی همسنخانش مشخص میشود. هیچكدام از فیلمهای سفر در زمانی یك آدم را مقابل خودش (كه در زمان متفاوتی به سر میبرد) قرار نمیدادند و همیشه از تناقضها و پرسشهای بیشمار و بیجوابی كه این رویارویی تولید میكند فرار میكردند. اما در اینجا اول این دو با هم شوخی بامزهای میكنند؛ بعد از انگیزهها و اوضاع و احوالشان میگویند؛ و بعد هم كه جو جوان میخواهد بحث آن تناقضها را پیش بكشد، جو پیر (و پخته) این چنین به او میتازد: «نمیخوام دربارهی مزخرفات سفر زمانی حرف بزنم.
چون اگه بحثشو شروع كنیم باید تمام روز رو اینجا بشینیم و با نی نمودار بكشیم!» اما بعدش دقیقاً فلسفهی فیلم را توضیح میدهد: «خاطرات من الان گنگ و مبهمه. چون تركیبی از احتمالهای مختلفه. هر كدوم از این احتمالها كه اتفاق بیفته اون خاطره پررنگ میشه.» در واقع جو پیر برای نجات دادن خاطراتش و دوباره به دست آوردنشان و رهایی از زجر «بیخاطره ماندن» است كه چنین بیپروا آدم میكشد. بعد هم از جادوی عشق به نسخهی جوانش میگوید و اینكه فقط عشق است كه میتواند زندگیاش را از بطالت و بیهودگی نجات بدهد. اما جو جوان هنوز هم كلهاش باد دارد و میخواهد آیندهاش را وادار به راه راحتتر یعنی فراموش كردن عشقش كند. اینجاست كه جو پیر مجبور به درگیری میشود و از مهلكه فرار میكند.
درست مثل آن فنجان قهوه كه دو بار از نمای بالا آن را میبینیم و طوفانی در آن برپاست، احتمالات و تناقضهای مسألهی بازگشت به آینده در سراسر فیلم در هم ادغام و تنیده شدهاند و این تصمیم با تماشاگر است كه از كدام راه برود و كدام قصه را دنبال كند. مهم این است كه همهی این قصهها در لوپر درست تعریف شدهاند، سر و ته مشخصی دارند و رابطهای ارگانیك با احتمالها و قصههای دیگر پیدا میكنند.
انتخاب عالی بازیگران و بازیهای خوبشان یكی دیگر از عواملی است كه به جذابیت فیلم اضافه كرده است. جوزف گوردن-لویت كه با گریم به بروس ویلیس شباهت پیدا كرده، با تقلید از میمیك صورت، حركات گردن و نوع حرف زدن او با موفقیت توانسته خودش را به عنوان نسخهی جوان او جا بیندازد. خود ویلیس هم در یكی از بهترین نقشآفرینیهایش، آدمی كه برای عشقش میجنگد و مرزهای اخلاقی (مثل كشتن یك كودك بیدفاع) را رد میكند را چنان بااحساس بازی كرده كه همدلیبرانگیز مینماید. اما شاید بهترین بازی از آن بازیگری باشد كه متأسفانه خیلی دستكم گرفته شده است: جف دانیلز نقش اِیب یا همان مدیر لوپرها و باند تبهكاران را با چنان پوچی و راحتی ایفا كرده كه میشود در همان لحظههای معرفیاش باور كرد كه از آینده آمده و دارد زندگیای را میگذراند كه بیشتر اتفاقهایش را از پیش میداند.
استفادهی بهاندازه و بهجا از جلوههای ویژه هم یكی دیگر از نكتههای مثبت فیلم است كه آن را از محصولات پرسروصدا و پر از جلوههای ویژهی كامپیوتری نوعی هالیوود كاملاً جدا كرده است. رایان جانسن كه لوپر سومین فیلم بلندش است، فیلمی استودیویی ساخته كه هم از نظر سر و شكل و فرم و هم از نظر محتوا در تضاد كامل با اغلب فیلمهای جریان اصلی سینمای آمریكا است؛ فیلمی كه آن قدر جذابیت و احساس در خودش دارد كه راحت بشود برای دقیقتر درك كردن جزییاتش، چند بار دیگر هم به تماشایش نشست.
![](http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1391/11/28/146730_928.jpg)
بیقانونLawless
كارگردان: جان هیلكوت، فیلمنامه: نیك كیو، بازیگران: شیا لابیوف (جك)،تام هاردی (فارست)،جیسن كلارك (هاوارد)، گای پیرس (چارلی)، جسیكا چستین (مگی). محصول ۲۰۱۲، ۱۱۶ دقیقه.
سه برادر در دوران ركود اقتصادی آمريكا در دههی ۱۹۳۰ در مناطق كوهستانی ایالت ویرجینیا كسبوكاری در قاچاق مشروبات الكلی به راه انداختهاند. یك پلیس ایالتی فاسد به نام چارلی به دنبال این است كه سهمی از این تجارت پرسود به دست بیاورد...
خوشساخت و تماشایی
رضا حسینی: بیقانون فیلم بینقصی نیست اما تماشایی است و در زمرهی فیلمهای خوشساخت و پرحادثهای قرار میگیرد كه تماشاگر را به جهان داستانی خودش میبرد و در بطن ماجراها قرار میدهد. انگار تماشاگر هم در گوشهای پنهان شده و دزدكی حوادث را دنبال میكند و هر لحظه باید از این بترسد كه مبادا دیده شود. بیشتر نقاط ضعف بیقانون به فیلمنامهی آن برمیگردد اما كارگردانی، بازیها و موسیقی فیلم چشمگیرتر است. جان هیلكوت كه پیش از این فیلمهای خوب پیشنهاد (۲۰۰۵) و جاده (۲۰۰۹) را ساخته، در اینجا هم مثل وسترن پیشنهاد داستان سه برادر را به تصویر كشیده است كه برادر بزرگتر به آزادی میاندیشد و برادر كوچكتر با آن چهره و شخصیت معصومترش، بهسختی در دنیای بیرحمانهی دو برادر دیگر جای میگیرد. این تشابه مضمونی و موارد دیگری كه در عناصر ریزودرشت دو فیلم (حتی دیالوگها) به چشم میخورد بیشتر به این خاطر است كه نگارش هر دو فیلمنامه را نیك كیو بر عهده داشته است. موسیقی متن هم كه طبق معمول فیلمهای هیلكوت، نتیجهی همكاری نیك كِیو و وارن اِلیس است، بهخوبی مكمل حالوهوای فیلم میشود و در مواقع نیاز از شدت تنش و تكاندهندگی موقعیتهای فیلم میكاهد.
بازیهای تام هاردی و جسیكا چستین كه هر دو در این دو سال گذشته حسابی خودی نشان دادهاند و خوش درخشیدهاند، طبق معمول تحسینبرانگیز است ولی بیتردید با بهترین بازیهایشان فاصله دارد. گای پیرس هم كه بازیگر محبوب هیلكوت است، در اینجا بهخوبی از عهدهی ایفای نقش بدمَن تنفرانگیز داستان برآمده است. نكتهی جالب دربارهی انتخاب بازیگران فیلم اینجاست كه ابتدا قرار بوده رایان گاسلینگ، اسكارلت جوهانسن و مایكل شانن در كنار شیا لابیوف قرار بگیرند و نقشهای اصلی فیلم را بازی كنند. (امتیاز: ۸ از ۱۰)
گنگسترهای سطحی
هومن داودی: بیقانون یك فیلم گنگستری كلیشهای و فاقد نوآوری است كه در تمام مدت در سطح میگذرد. با اینكه تغییر لوكیشن از خیابان به كوهستان و طراحی لباس و صحنهی چشمنواز فیلم در ابتدا تروتازه به نظر میرسد، در ادامه و با از دست رفتن بنیانهای دراماتیك اثر و سیر غیرمنطقی پشت هم قرار گرفتن اتفاقها، این جذابیتها از دست میرود. برای نمونه میشود به نحوهی باورناپذیر گیر افتادن و كشته شدن چارلی یا برملا شدن بیفایده و بیكاركرد اتفاقی كه شب بریده شدن گلوی فارست برای مگی افتاده اشاره كرد. از اینها مهمتر، اصلاً معلوم نیست كه چرا در یك روند منطقی، سه برادر و مافیا به سركردگی فلوید بَنر با هم دست به یكی نمیكنند تا كار آن پلیس فاسد را بسازند.
از موسیقی و ترانه هم در فیلم بیش از حد و بدون ظرافت استفاده شده و انگار قرار بوده فیلمساز حسهای جاری در صحنهها را با موسیقی به تماشاگر یادآوری كند. ضعف اصلی شخصیتپردازی فیلم هم تقسیم آشكار سه برادر به یك كلهخراب، یك مدیر قاطع و یكی كه میخواهد از بین این دو یكی را انتخاب كند است. اصولاً همهی شخصیتها در فیلم به همین شكل قطببندی شدهاند و چون درگیریهای حسابشده و جذابی بین قطبهای خیر و شر درنمیگیرد، این مسأله به عدم همراهی تماشاگر با فیلم منجر میشود.
بازیگران خوبی كه برای ایفای نقشهای مختلف فیلم انتخاب شدهاند هم در این شرایط راهی جز تیپسازی نداشتهاند و در این بین گای پیرس با درك درست نقش و بازی برونگرایش، هر جا كه حضور پیدا كرده صحنه را از آن خود كرده است. مجموع این عوامل باعث میشود كه جهانبینی فیلم و هدف فیلمساز از به تصویر كشیدن این تقابل خیر و شر مجهول باقی بماند. و در نهایت یك افسوس بزرگ باقی میماند كه چرا گری اولدمن كه پس از مدتها نقش یك تبهكار نیمهروانی را به دست آورده حضوری چنین كوتاه دارد و دوستدارانش را از بازی در حالوهوایی كه یادآور شاهنقش پلیس معتاد در لئون است سیراب نمیكند.
کابویهای گنگستر
مهرزاد دانش: بیقانون تلفیقی موفق از دو ژانر جذاب وسترن و گنگستری است؛ بدین ترتیب که چالشهای مربوط به گروههای غیرقانونی تولید و توزیع مشروبات الکلی در دههی ۱۹۳۰ با یکدیگر و همچنین با مأموران دولتی، به جای اینکه طبق الگوی غالب عوالم گنگستری در فضاهای شهری رخ دهد، موقعیتش به دشتهای باز و با حضور عناصر شاخص دنیای کابویها (مسافرخانه، کافه، کلانتر، دختر کافهدار، کلیسا و...) منتقل شده و فردیت شخصیتهای این دو گونهی سینمایی، به شکلی مضاعف بر هم منطبق شدهاند. فیلم اگرچه در برخی زمینهها (مثل شخصیتپردازی زنان داستان که عمدتاً شمایلی زینتی یافتهاند و کمتر کارکردی دارند) ضعف دارد، اما رویهمرفته، اثری موقر و حسابشده است که در کنار اجرای خوب جان هیلکوت، یکی از قابلتوجهترین فیلمهای امسال را نتیجه داده است.
وقتي ليلا حاتمی هم پدرش را نشناخت!
هفت صبح: پخش «هزاردستان» از شبكه آيفيلم، اين روزها براي مخاطبان دهههاي قبل از 60، خاطرات بسياري را زنده كرده است. با اينكه در اين سالها هميشه درباره جذابيت قصه، شخصيتپردازي، بازي خوب بازيگران، طراحي لباس و صحنه و... صحبتهاي فراواني شده اما كمتر به مسائلي مثل چگونگي شكلگيري اين سريال، حال و هواي علي حاتمي هنگام ساخت سريال و چگونگي شكلگيري ايده و ساخت شهرك سينمايي غزالي، توجه نشان داده شده.
زمان پخش اين سريال در سال 68، علي حاتمي مصاحبه مفصلي با هفتهنامه سروش انجام داده بود كه در بخشهايي از آن توضيحات جالبي درباره اين مسائل به چشم ميخورد. بخشهايي از صحبتهاي زندهياد علي حاتمي را در زير ميخوانيد.
شكلگيري ايده هزاردستان
پس از تولید سریال «سلطان صاحبقران» در سال 54، قرار بود سریال دیگری برای تلویزیون بسازیم به اسم «انحصار تنباکو». حدود شش، هفت ماه كار تحقيق و پژوهش آن طول كشيد و نزدیک به یک سال هم روی متنش كار کردیم. بعد از اين همه زمان، طرحمان در تلويزيون پذيرفته نشد. دلم ميخواست بعد از «مثنوي معنوي» و «سلطان صاحبقران»، سومين سريالم را كاملتر و قويتر بسازم و كارهايم را به تدريج كامل كنم.
در فاصلهاي كه داشتم تحقيقاتم را براي فيلم «سوتهدلان» كامل ميكردم، فرصتي دست داد تا مقدمات سريال جديدي با نام «جاده ابريشم» (نام اوليه هزاردستان) را فراهم كنم. تجربه ساخت سريال طولاني نداشتم. «مثنوي معنوي» را در شش قسمت ساخته بودم و «سلطان صاحبقران» را در 13 قسمت اما براي «جاده ابريشم» تصميم داشتم قدمي بلندتر بردارم و سريالي 26 قسمتي بسازم. تجربه خوب «سلطان صاحبقران» باعث شد تا تصميم بگيرم در این کار از چند چهره تاریخی استفاده کنم و بقیه چهرهها را بسازم؛ كاري تلفیقی از قصه و واقعیت!
![وقتي ليلا پدرش را نشناخت! وقتي ليلا پدرش را نشناخت!](http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1391/12/1/147601_874.jpg)
تبعيد به فرانسه و تراشيدن موي سر
براي «جاده ابريشم» بايد وقت زيادي صرف ميكردم. براي همين به فرصت کافی و جای مناسبی نیاز داشتم. اما آن آرامش مطلوب را در هیچ جا به دست نميآوردم. از سوی دیگر، به شهرهای اطراف تهران هم نميتوانستم سفر كنم چون مكانهايي تفريحي بودند و بهترين گزينه براي سفر دوستان و آشنايان! تصمیم گرفتم به کشوری دیگر بروم تا كلا از همه دور باشم.
بهترين جايي كه ميتوانستم بروم انگليس بود. در آنجا ميتوانستم چند كلمه صحبت كنم اما تصميمم را عوض كردم و به فرانسه رفتم. چون با زبان فرانسه هيچ آشنايي نداشتم و طبيعتا در اين كشور غريب، محبوس ميشدم. ماه ژوئیه را برای سفر انتخاب کردم که پاریس کاملا خلوت است. اولین کارم پس از ورود به فرانسه اين بود كه سرم را از ته بتراشم تا دیگر رویم نشود به خیابان بروم و از صبح تا شب بنشينم و سریالم را بنويسم.
سر و كله زدن با 60، 70 شخصيت
در این کار حدود شصت- هفتاد شخصیت داشتم که تنها انتخاب اسم هم برای آنها وقت گیر بود، چه رسد به شخصیتپردازیشان که دیگر جای خود داشت. در خصوص دیالوگها هم سعی میکردم ابتدا مفهوم حرفهایشان را بنویسم، یعنی آن چیزهایی را که ارزش کلامی داشتند وارد فیلمنامه کنم و بعد در فرصت دیگری روی آنها کار کنم.
ساخت دكور شهرك سينمايي در ايتاليا
بعد از آماده سازی متن، براساس تحقیقاتم به ایتالیا مسافرت كردم تا مقدمات طراحی شهرک سینمایی را فراهم کنم. در ایتالیا انواع دکور را از نظر زیربنایی بررسی کردم و با بهترین متخصصان اين حوزه تماس گرفتم. از آنجايي که انجام این کار بر عهده من بود به عنوان یک پروژه شخصی با متخصصان قرارداد بستم، زیرا اگر متوجه میشدند طرف قرارداد آنها تلویزیون دولتی است قيمت را بالا ميبردند.
نهايتا ماكت شهرك براساس عكسهاي جمعآوري شده در ایتالیا شكل گرفت. این عکسها از مناطق مختلف کشور تهیه شده بود. بخشی از دکور متعلق به شهر تبریز(یک تکه از خیابان شاهآباد) بود و بخشهاي ديگر از خیابان لالهزار و موتیفهایی که در داخل ساختمانهای قدیمی باقی مانده بود به دست آمده بود.
پيگيري روند هزاردستان بعد از انقلاب
10-15 روز پس از 22 بهمن 1357 کل این اقدامات به اتمام رسید بود. در آن زمان برای ادامه تولید کار سه پیشنهاد به مسئولان تلویزیون دادم. آنها که از حسن نیت من مطلع بودند، گفتند تمایل دارند تا تولید این سریال ادامه پیدا کند اما در شرایط فعلی فرصت تصمیمگیری نیست. از من خواستند برنامه ديگري آماده کنم تا هر چه سریعتر امكان پخشش از تلويزيون وجود داشته باشد.
من هم شروع به كار كردم و از دل سریال «سلطان صاحبقران» دوفیلم سینمایی «ميرزا رضا» و «اميركبير» بيرون آوردم. بعد از مدتی مديران تلویزیون اعلام كردند كه تمایل بسیاری به ساخت مجموعه «جاده ابریشم» دارند اما شرط كردند كه قبل از توليد، متن را بخوانند. از آنجایی که به تصویب کار امیدوار بودم، شروع كردم به جمعآوري مايحتاج كار. وسایل صحنه را از کوچکترین تا بزرگترین قطعه با هزینه شخصی خودم خریدم. بعد هم ساختمان سه یا چهار طبقهای تهیه کردم و تمام آن را پر از اثاثیه کردم!
شهرك سينمايي از كجا پيدا شد؟
هنگام تولید هزاردستان فكر ميکردم آن آخرين سریال تلویزیونیام باشد براي همين تمام توان و نیرویم را برای تولید آن گذاشتم. پس از فراهم شدن لباس و وسایل صحنه نوبت به ماکت و اجراي دکور رسید. برای ساختن شهرک سینمایی تلاش کردم جایی را انتخاب کنم که بعدها بشود آن را گسترش داد. نباید درانتخاب خطر میکردم. اگر ما زمینی به وسعت 120 هزار متر داشتیم، میتوانستیم ایدهآلهایمان را در آن پیاده کنیم.
مدتی طولانی به دنبال چنین مکانی گشتم و نهايتا نزدیک اتوبان تهران–کرج، جاي مناسبي پيدا كردم. تصادفا بعد از تحقیق فهميدم این زمین در تملک تلویزیون است. دو سالي براي سر و سامان دادن آن زمان صرف كرديم تا نهايتا به شهرك سينمايي به شكل و شمايل امروزي رسيديم.
وقتي ليلا پدرش را نشناخت
همسر علي حاتمي، روايت جالبي از دوران توليد «هزار دستان» دارد؛ زماني كه همسرش او و ليلا را تنها گذاشته بود تا در فرانسه، به تنهايي روي فيلمنامه اين سريال وقت بگذارد
![وقتي ليلا پدرش را نشناخت! وقتي ليلا پدرش را نشناخت!](http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1391/12/1/147602_159.jpg)
دوره توليد هزار دستان، براي زهرا حاتمي، همسر زنده ياد علي حاتمي هم پر از تلاش و خاطره بوده. از سفر علي حاتمي به فرانسه براي نوشتن سريال گرفته تا سكوت چند روزه زهرا و ليلا براي بههم نخوردن حواس او و ... همگي باعث شده تا هزار دستان، به يكي از بخشهاي مهم زندگي آنها تبديل شود. او هنوز هم بعد از تمام اين سالها معتقد است در حق سريال همسرش كم لطفي شده و سانسورهاي شديد، ساختار كار او را بههم زده است. زهرا حاتمي سال 82 با روزنامه باني فيلم، مصاحبه مفصلي انجام داد و درباره حال و هواي آن دوران توضيحات جالبي داد. مشروح اين مصاحبه را بخوانيد.
سانسور، هزار دستان را ناقص كرد
روند ساخت سریال هزار دستان درست پس از پایان تولید و پخش سریال «سلطان صاحبقران» آغاز شد. البته قصه اولیه چیز دیگری بود ولی به دلایل شرایط موجود، داستان آن کلی تغییر کرد. تغییر اسم «جاده ابریشم» هم به دلیل شباهت اسمی آن با مجموعه مستند« جاده ابریشم» بود. علی معمولاً چند اسم برای کارهایش در نظر میگرفت و از بین آنها یکی را انتخاب ميكرد.
برای این کار هم چند اسم از جمله «طهران روزگار نو » و «هزار دستان» مدنظرش بود که در نهایت « هزار دستان» را انتخاب کرد. اما در کل، داستان این سریال به طور کامل در سانسور تغییر کرد. میتوان گفت آنچه پخش شد یک چیز ناقصی از «هزار دستان» علی بود. این سریال در پخش چنان دچار تغییر شد تا جايي که در بسیاری از جاها مفهوم قصه هم معلوم نبود. همین مسئله باعث شد مخاطب نتواند روابط بین آدمهاي قصه را درک کند.
غريبه بودن علي حاتمي براي ليلا
علی روزی که به فرانسه رفته بود سرش را تراشید و چهرهاش را کاملاً تغییر داد تا مجبور شود در خانه بماند. قیافه او در آن زمان آن قدر تغییر کرده بود که وقتی لیلا، علی را دید، او را نشناخت. همان زمان هوای فرانسه خیلی گرم شده بود. علی هر بار که به من زنگ میزد از گرمای هوا گلایه میکرد.
به هر حال همسر یک نویسنده بودن خیلی سخت است. من به خاطر عشقی که به این کار و همسرم داشتم و نبوغی که در او میدیدم تمام این سختیها را تحمل میکردم. گاهی اتفاق میافتاد 24 ساعته و حتی یک هفته در خانه سکوت حکمفرما بود تا او بتواند کارش را انجام دهد.
علی گریم را وارد ایران کرد
علی از جمله کارگردانهایی بود که گریم را وارد سینمای ایران کرد. این نکتهای است که استادان گریم ایران از جمله جلال معیریان و عبدالله اسکندری هم به آن اذعان دارند. او اهمیت زیادی به گریم میداد و برای رسیدن به گریم بهتر، تلاش زیادی ميكرد. بنابراین حاضر نمیشد بازیگر با گریم ساده جلوی دوربین برود؛ روشی که در سینمای قبل از انقلاب مرسوم نبود.
قرار بود براي اين سریال از كمك گریمورهای خارجی استفاده شود اما چون آنها به دلیل جنگ به ایران نیامدند تمام کار به گریمورهای تازهکار ایرانی محول شد. در آن زمان هم کسی حاضر نمیشد چهار ساعت زیر گریم برود. به خصوص خانمها که مدت گریمشان طولانیتر بود. من هم چون میدانستم کسی حاضر به پذیرش این کار نیست آن را قبول کردم.
البته این گریمها راجع به شخصیتهای مجموعه نبود، بلکه بیشتر به صورت گریم مرد و زن جوان یا مرد و زن پیر و ریش و سيبیل روی چهرهها تست زده میشد و از 14 سالگی تا کهولت را در بر میگرفت، این کار نوعی آموزش گریم بود که روی صورت من و علی تست میخورد.
![وقتي ليلا پدرش را نشناخت! وقتي ليلا پدرش را نشناخت!](http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1391/12/1/147600_889.jpg)
ساخت شهرک سینمایی با چهار میلیون تومان
علی هنگام ساخت «سوته دلان» با گروهی به نام «کورنتا» آشنا شد و چون میخواست تمام بخشهای «هزار دستان » کیفیت قابل قبولی داشته باشد، پیشنهاد آمادهسازی دکور این مجموعه را با آنها در میان گذاشت. علی دوست داشت در اینجا هم مانند آنچه در آمریکا، روسیه و ایتالیا دیده بود، شهرک سینمایی داشته باشیم. براي همين تصمیم گرفت این شهرک را بسازد.
مراحل ساخت اين شهرك از سال 57 آغاز شد. علی شهرک سینمایی را با چهار میلیون ساخت. طی این چند سال این قیمت به چند برابر رسید. وقتی با مسئولین تلویزیون صحبت کردیم، متوجه شدیم زمین متعلق به تلویزیون بوده ولی مدیران خبری از وجود آن نداشتند و نمیدانستند که چنین زمینی هم در تملک تلویزیون است. متاسفانه بعد از فوت علي خيلي در حقش كملطفي شد. مثلا قرار بود اسم شهرک سینمایی به اسم « شهرک علی حاتمی » باشد اما هيچ وقت اتفاق نيفتاد.
تمام نقشم در سریال قیچی شد
من در این سریال نقش «امینه اقدس» را بازی میکردم. امینه اقدس در بورس سالانه خان مظفر برنده میشود و به عنوان شاگرد اول به تهران ميآيد. در ادامه هم به خاطر هوش و ذکاوتش مورد توجه قرار میگیرد و به عنوان همکار و همراه خان مظفر در کنار او میماند. اما آنقدر سریال دچار سانسور شد که این صحنهها دیده نشد. یکسری از صحنهها هم اصلاً گرفته نشد. این دختر شخصیت دوگانهای داشت و تحت تاثیر خان مظفر قرار میگرفت.
به همین دلیل به عقد پسرش در آمد. خان مظفر توسط امینه اقدس تمام کارهایش را در پس پرده انجام میداد. در واقع این شخصیت رابط میان مردم، حکومت و خان مظفر بود و خان مظفر تمام خواستههایش را توسط او محقق میکرد. شخصیت خان مظفر هم خوب پرداخت شده بود اما آن قدر قیچی خورد که دچار سردرگمی شد.
حميد گودرزي زن ذليل است؟
مجله ایده آل: عادت كردهايم كه هرچندوقت يكبار منتظر يك سريال پرسروصدا از او باشيم. بازيگري كه بعد از درخشش در سريال «مسافري از هند» خيليها روي آينده روشن و اقبال بلندش در سينما و تلویزیون شرط ميبستند. اما به جز حضور در فيلم مجنون ليلي، اتفاق ديگري نيفتاد. اينكه بخت با او يار نبوده يا هر دليل ديگري چيزهايي نيست كه بخواهيم حالا موشكافيشان كنيم. او دوباره با سريال «زمانه» برگشته تا يك تلنگر ديگر براي همه آنهايي باشد كه در تمام اين سالها حميد گودرزي و بازيهايش را دنبال كردهاند. يك بهانه خوب براي گپ و گفت با بازيگري كه بيشتر از هرچيز ديگري اينبار از زندگي شخصي و روحياتش ميگويد. چيزهايي كه شايد تا حالا از زبان او نشنيده بوديد.
![حمید گودرزی را به خاطر پول کشتند! حمید گودرزی را به خاطر پول کشتند!](http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1391/11/30/147277_376.jpg)
چند سال است كه بازيگري را شروع كردي؟
از سال 74 با سريال «داني و من»
چند وقت است كه ازدواج كردي؟
7سال است.
شنيدهايم كه حميد گودرزي زنذليل است؟
بله (ميخندد).
از شوخي گذشته چقدر از خانمت حساب ميبري؟
به هر حال وقتي متاهل ميشوي و ازدواج ميكني، بايد از همسرت حساب ببري. بالاخره زندگيات شده است «ما» و ديگر «من» وجود ندارد. من كوچكتر از آن هستم كه بخواهم نصيحت كنم اما فكر ميكنم ما جوانها بايد حد وسط را داشته باشيم تا زندگي مشتركمان ادامهدار و بنيان آن محكم شود. فكر ميكنم بايد توقعهاي بيجا را در زندگي مشترك دور كرد.
يعني معتقدي تقسيم كردن زندگي بين زن و شوهر به نفع آنهاست؟
بله. به نظرم زن و شوهر در زندگي مشترك بايد توانمنديهاي يكديگر را بشناسند و نسبت به آن توانمنديها از هم انتظار داشته باشند. اين مسئله باعث ميشود، زندگيها دوام پيدا كند.
مردم نقش منفي را تف و لعنت ميكنند
به نظر ميآيد جديدا به ژانر طنز علاقه پيدا كردهاي آيا ميخواهي در اين ژانر بازي را ادامه دهي؟
براي من فرقي نميكند در چه ژانري بازي كنم؛ چه كمدي، چه ملودرام. اما فقط نقش مثبت بازي ميكنم. در كل بازي در نقش منفي را نميپذيرم چون مردم كاراكترهاي منفي را دوست ندارند.
يعني تا بهحال نقش منفي بازي نكردي؟
نه خدا را شكر. فقط در سريال «مسافري از هند» نقشم كمي منفي به نظر ميرسيد اما در نهايت آن نقش را تبديل به جوان متعصبي كردم كه روي خانوادهاش تعصب دارد. در مملكت ما اينطور جا افتاده است كه اگر كسي نقش منفي بازي كند، مردم تا آخر كار، او را نفرين ميكنند. خود من هم همينطور هستم از دست نقش منفيها حرص ميخورم به خصوص وقتي كه بازيگر، آن نقش را خوب بازي نكرده باشد. يادم ميآيد در يك فيلم از گاوصندوق پدرم دزدي كردم، چشمتان روز بد نبيند از فرداي آن روز هر كسي من را ميديد ميگفت، آقاي گودرزي از شما بعيد بود (ميخندد).
دستمزدم را ندادند، من را كشتند
ماجراي بازي تو در سريال «قلب يخي» چه بود؟ چرا يكدفعه از فيلم حذف شدي؟
وقتي در سريال «قلب يخي» شروع به بازي كردم، متوجه شدم بعضي از دوستان قصد دارند از من سوءاستفادههايي كنند كه اين مسئله منجر به بههمخوردن رابطه من با آنها و ايجاد دعوا و مشكل شد. همين مشكل باعث شد داستان سريال را تغيير دهند و زودهنگام در سريال كشته شوم. اگر دقت كنيد اين سريال تنها كاري است كه من يكدفعه از آن حذف ميشوم (ميخندد).ناگفته نماند منشا بيشتر مشكلات من با آن گروه، مشكلات مالي بود. به هر حال كار كردن و رفاقت دوطرفه است اما انگار در مورد آن رابطه اين اتفاق نيفتاد. به من گفتند، نهتنها دستمزدت را پرداخت نميكنيم بلكه تو را ميكشيم، ديگران هم حرف اضافه بزنند آنها را هم ميكشيم (البته در سريال) خلاصه اين مسائل تمام شد. سري دوم «قلب يخي» ساخته شد. من ديدم دوباره عكس من روي پوستر فيلم هست. من از همين جا اعلام ميكنم من در قلب يخي دوم بازي نكردهام و هرگونه عكس و اسمي كه در اين سريال از من زده شده است به دليل فروش سيديهايشان است. اين كار فرهنگي نيست. روي جلد سيدي عكسي باشد كه داخل پكيج، خبري از آن فرد نيست. ما اگر مدعي هستيم كار فرهنگي انجام ميدهيم و به هنرمندانمان ارزش ميگذاريم نبايد اين كار را انجام دهيم.
![حمید گودرزی را به خاطر پول کشتند! حمید گودرزی را به خاطر پول کشتند!](http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1391/11/30/147276_482.jpg)
دستان شكيبايي را بوسيدم
من از علاقهمندان خسرو شكيبايي بودم. افتخار اين را داشتم كه دست ايشان را ببوسم و اولين كسي بودم كه همراه با بيژنبنفشهخواه صداي ايشان را بازي كردم. مدتها تمرين كردم كه بتوانم صداي ايشان را دربياورم.
شاگرد استاد نوري بودم
شنيدهام ميخواهي در يك گروه موسيقي بخواني. درست است؟
يك صحبتهايي كردهايم. هنوز مشخص نيست كه اين اتفاق بيفتد يا نه. من به خوانندگي علاقه دارم اما فكر ميكنم بايد نگاهت به هنر عميق باشد اگر ميخواهي خواننده باشي يا بازيگر بايد خيلي جدي حرفه مورد علاقهات را دنبال كني. فكر نكنيم كار هنري شوخي است و جا پاي يكديگر نگذاريم. من در 17سالگي به كلاسهاي سولفژ ميرفتم، شاگرد استاد نوري هم بودم، دورههاي آقاي راستگفتار را هم گذراندهام. در واقع الفباي ابتدايي موسيقي را ياد گرفتم.
همسرم پولدار است!
باتوجه به اينكه رشته تحصيليات كارگرداني است، تصميم نداري كارگرداني را هم تجربه كني؟
فعلا تصميم ندارم. دوست دارم وقتي پختهتر كه شدم و تجارب بيشتري به دست آوردم سراغ كارگرداني بروم. فكر ميكنم وقتي ميخواهي در مقام كارگردان ظاهر شوي بايد حرفي براي گفتن داشته باشي. يك حرف جديد كه قبليها نزده باشند و ارزش مطرح شدن داشته باشد.
هيچوقت غم نان باعث شد در كاري كه دلت نميخواهد بازي كني؟
نه، هيچ وقت
يعني كسب و كار ديگري داري؟
نه. وضع مالي خانمم خوب است (ميخندد).
يعني داماد سرخانهاي؟
نه، داماد سرخانه چيست؟! از نظر من در سينماي ايران در طول سال يك تا 3 فيلم خوب ساخته ميشود، يعني 99درصد فيلمهاخوب نيست. از كجا معلوم اين 3 فيلم خوب در خانه من را بزند. كسي هم نيستم كه بروم سراغ كارگردانها و بگويم لطفا اين نقش را به من بدهيد.
![حمید گودرزی را به خاطر پول کشتند! حمید گودرزی را به خاطر پول کشتند!](http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1391/11/30/147278_274.jpg)
اسپيکر سرخودم
يعني ميگويي اين اتفاقها در سينماي ما پيش ميآيد؟ و بازيگرها بايد دنبال نقش بدوند.
بله، من رودربايستي ندارم. در برنامه هفت آقاي جيراني هم بارها گفتم ميخواهم بيايم و حرفهايم را بازگو كنم اما متاسفانه اين فرصت پيش نيامد. در سينما يا بايد وارد يك باند و گروه شوي يا تنها بماني. من جزو كساني هستم كه بدون باند و گروه خاصي كارم را ادامه دادم. در واقع هميشه خودم اسپيكر سرخود بودم.
البته اين اتفاق خوبي است كه تو روي پاي خودت ايستادي و تنها حامي تو خانوادهات بودند. واقعيت هم اين است كه وقتي خانواده تو همراهت هستند و از تو حمايت ميكنند تو با دلگرمي بيشتر كارت را ادامه ميدهي و نتيجهاش ميشود حميد گودرزي كه مردم كارهايش را دوست دارند.
بله، اول به خدا تكيه ميكنم و بعد خانوادهام و دوستان خوبي كه ياريام ميكنند.
ترسيدم بينيام صدمه ببيند، بوكس را كنار گذاشتم
تو با اين روحيات لطيف و عاشقانهاي كه داري، چطور شد از بين رشتههاي ورزشي سراغ بوكس رفتي؟
من 3 ماه دوره بوكس ديدم. به دليل بازي در سريال «مسافري از هند» اين دوره را گذراندم. اما خيلي زود اين رشته ورزشي را كنار گذاشتم و ترس اين را داشتم كه بينيام صدمه ببيند و آروزهايم به باد برود. اما اهل ورزش هستم هيچكس در پينگپنگ حريف من نميشود، در فوتبال گل كوچك هم حرفهاي هستم، در تيراندازي و شنا هم ميتوانم با دوستان رقابت كنم. فقط سواركاري را تجربه نكردم، به اين دليل كه ميترسم از روي اسب بيفتم و دندههايم صدمه ببيند.
به نظر ميآيد خيلي به سلامتت توجه ميكني؟
دقيقا اينطور است. نه به اين دليل كه بازيگرم بلكه فكر ميكنم همه بايد با ورزش و رسيدي به خود، مراقب طول عمرمان باشيم.
كتابهايم را فروختم، چاقاله بادام گرفتم
در كودكيام بچه شر و شيطاني بودم. يادم ميآيد فصل بهار بود و گوجهسبز تازه به بازار آمده بود. به پدرم گفتم برايم گوجهسبز بخر اما نخريد. من به مدرسه رفتم و دوستي داشتم به اسم روحي. به من گفت اگر كتابهايمان را به او بدهيم آنها را به شكل قيف درميآورد و در عوض آن به ما يك سير گوجهسبز ميدهد. من هم كتابهاي علوم، رياضي و ديكتهام را به او دادم. دوستم نامردي كرد و گفت تعداد كتابهايت كم است به جاي گوجهسبز، چاقاله بادام به من داد. خلاصه جاي شما خالي آن شب يك كتك مفصل خوردم.
دعا میکنم پرچم ایران همیشه بالا باشد
در زندگيات چقدر دعا ميكني؟ منظورم اين است كه آدم معتقدي هستي؟
اگر خدا قبول كند خيلي دعا ميكنم. به نظرم كسي كه معتقد نيست اصلا انسان نيست. هر كسي بايد در زندگي به چيزهايي معتقد باشد. عقيده دارم نبايد به كسي كه به چيزي اعتقاد ندارد، اطمينان كرد. چنين كسي را نبايد به خانهات راه بدهي و بايد از اين طيف افراد دوري كرد.
وقتي زندگيات دچار مشكل ميشود چطور با خدا راز و نياز ميكني؟
اول ميخواهم چيزي كه صلاح من است برايم پيش بيايد. چند وقت پيش رباط پايم پاره شد و همين مسئله باعث شد چند وقتي كار نكنم. دچار ترديد و دودلي شده بودم كه نكند فراموش شدهام. همان زمان از خدا خواستم هرچه صلاح من است برايم پيش بيايد و همينطور هم شد. در كل دعاي هميشگيام اين است خدايا پرچم ايران و ايراني هميشه بالا باشد.
فیلم آرگو و همه خیر و شر آمریکایی اش
کافه سینما: امسال تصویر دنیای سیاست در قاب سینما از همیشه پررنگتر است و "آرگو" آخرین ساختهی بن افلک که اکران جهانی هم داشت، یکی از مهمترین این محصولات سینمایی است که به تازگی دو جایزه اصلی اسکار یعنی بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه اقتباسی را هم دریافت کرد . فیلمی که به دوران پرتنشی از روابط میان ایران و آمریکا میپردازد و بخش اعظمی از داستان آن در تهران میگذرد. واکنشهای مثبت منتقدان هم انتظارات را نسبت به این فیلم مهم سال 2012 افزایش دادهاست.
خلاصه داستان:
در 13 آبان 1358 و همزمان با تسخیر لانهی جاسوسی آمریکا توسط دانشجویان ایرانی، شش تن از کارمندان سفارت آمریکا از مهلکه فرار میکنند و در سفارتخانههای کاندا و سوئد پنهان میشوند. دولت و سازمانهای امنیتی آمریکا هیچ روشی را برای خارج کردن این 6 نفر از خاک ایران عملی نمیدانند تا آن که تونی مندز یکی از افسران سی.آی.ای، ایدهای دور از ذهن را مطرح میکند؛ مامورین سیا در پوشش عوامل تولید یک فیلم علمی-تخیلی کانادایی وارد ایران شوند و با ایجاد هویت جعلی برای این 6 کارمند سفارت، آنها را بهعنوان عوامل پشت صحنه همراه با خود از ایران خارج کنند!
![](http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1391/12/8/149587_732.jpg)
برای این منظور CIA فیلمنامهی تخیلی "آرگو" را انتخاب میکند. ساخت یک فیلم علمی-تخیلی که در فضایی خاورمیانهای میگذرد آن هم در زمان همهگیر شدن تب "جنگ ستارگان"، کاملا طبیعی به نظر میرسد. بنابراین مامورین سازمان سیا در پوشش گروه فیلمسازی کانادایی، برای پیدا کردن لوکشینهای مناسب وارد تهران میشوند. حتی گزارش پیش تولید فیلم آرگو در هالیوود ریپورتر و ورایتی هم منتشر میشود.
مهم ترین آلبوم های موسیقی پایان سال 91
تماشا: روزهای پایانی سال یکی پس از دیگری سپری می شوند و گروه های موسیقی فرصت زیادی برای ارائه آثار خود در سال 91 ندارند. طی چند روز گذشته آثار موسیقایی مختلفی به بازار عرضه شد که باز هم پوسترهایشان چهره سوپرمارکت ها و مراکز فرهنگی کشور را تغییر داد. این گزارش سعی کرده به بعضی از این آلبوم ها نگاهی گذرا داشته باشد:
سوگ سپید – بی کلام
![نبض بازار موسیقی این روزها در دست چه کسانی است؟ نبض بازار موسیقی این روزها در دست چه کسانی است؟](http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1391/12/6/148725_635.jpg)
مخاطبان موسیقی اصیل ایرانی هم می توانند، این روزها آلبوم «سوگ سپید» را بشنوند. «سوگ سپید» اثری بی کلام و جدیدترین کار حسین پرنیا است. حسین پرنیا در این اثر سنتور نواخته و پژمان پرنیا او را با ساز تنبک همراهی کرده است. «سوگ سپید» به زنده یاد فرامز پایور تقدیم شده است و قطعاتی از این هنرمند در گذشته با نگاهی جدیدتر در آن گنجانده شده است. مقدمه ابوعطا، «ابوعطایی»، «خیزران»، «سیاه مشق»، «چلیپا»، خاتمه ابوعطا، مقدمه همایون، «سوگ سپید» و چهار مضراب همایون قطعات این اثر موسیقایی هستند.
سرنای نوروز – رستاک
![نبض بازار موسیقی این روزها در دست چه کسانی است؟ نبض بازار موسیقی این روزها در دست چه کسانی است؟](http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1391/12/6/148726_534.jpg)
اگر ترجیح می دهید، این روزها موسیقی شاد و با حال و هوایی نوروزی گوش دهید، آلبوم «سرنای نوروز» به تازگیج از سوی گروه «رستاک» منتشر شده است. فرزاد و بهزاد مرادی خوانندگان این آلبوم هستند و محوریت این آلبوم فصل بهار است. حوزه اصلی فعالیت رستاک موسیقی اقوام ایران است و در آلبوم جدیدش قطعاتی از فارس، مازندران، بوشهر، کرمانجی و موسیقی قشقایی شنیده می شود. پیران مهاجر (عود و سازهای کوبه ای)، یاور احمدی فر (دف، دایره، دهل)، محمد مظهری (کمانچه)، سارا نادری (دوتار، ناقاره، تنبک، دوتار)، نگار اعزازی (دف و دایره)، دانوش اسدپور (سنتور)، یاسر نوازنده (سرنا، لبک، نی انبان) و ... از اعضای گروه «رستاک» هستند.
فرکانس – احسان حق شناس
![نبض بازار موسیقی این روزها در دست چه کسانی است؟ نبض بازار موسیقی این روزها در دست چه کسانی است؟](http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1391/12/6/148727_685.jpg)
مخاطبان موسیقی پاپ می توانند این روزها آلبوم «فرکانس» احسان حق شناس را بشنوند. احسان حق شناس در این آلبوم که آن را در خارج از کشور و در کمپانی 20HZ تولیدو ضبط کرده، از وجود هنرمندانی چون شهاب رمضان، امیر طبری و امیر یگانه بهره برده است و تمامی ترانه های آلبوم این خواننده نیز توسط «فرید احمدی» سروده شده است. فضای آثار این خواننده در آلبوم جدیدش، بیشتر فضایی مدرن و الکترونیک است.
خاطرات مبهم – رضا یزدانی
![نبض بازار موسیقی این روزها در دست چه کسانی است؟ نبض بازار موسیقی این روزها در دست چه کسانی است؟](http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1391/12/6/148728_412.jpg)
«خاطرات مبهم» عنوان جدیدترین اثر رضا یزدانی است که چندی پیش در بازار موسیقی عرضه شد. کارن همایونفر که او را بیشتر با موسیقی فیلم هایش می شناسند، در آهنگسازی و تنظیم این اثر رضا یزدانی را همراهی کرده است. قیصر امین پور، اندیشه فولادوند، احسان گودرزی، حسن علیشیری، علیرضا باران و علی کمارجی نژاد، هنرمندانی هستندکه اشعار و کلامشان توسط رضا یزدانی خوانده شده است.
همچنین، بابک صفرنژاد (هارمونیکا)، علی جعفری پویان و میثم مروستی (ویلن)، کارن همایونفر (پیانو)، میلاد عدل (گیتار الکتریک و آکوستیک)، رضا یزدانی (گیتار الکتریک)، آرش زمانیان (گیتار باس)، فیروز ویسانلو (گیتار کلاسیک، اسپانیش و آکاردئون) و محمد خرمی نژاد (درامز) در «خاطرات مبهم» ساز زده اند.
در گذر زمان – گروه آفتاب
«در گذر» نیز عنوان یکی از جدیدترین آلبوم ها در ژانر موسیقی کلاسیک ایرانی است. این اثر با آهنگسازی محمدرضا فیاض همراه است و گروه «آفتاب» آن را اجرا کرده است. در دفترچه سی دی به قلم محمدرضا فیاض آمده است: «قسمت اول این مجموعه به محوریت سه گاه در پاییز 1374 نوشته شد و در تابستان 1375 در تئاتر شهر تهران با اجرای گروه «آفتاب» امکان اجرای صحنه ای یافت؛ و قسمت دوم آن با محوریت همایون در زمستان 1375 به نگارش درآمد و شرایط اجرای صحنه ای آن به هزار و یک دلیل هیچ وقت فراهم نشد؛ با این حال کل مجموعه در تیرماه 1376 به پشتیبانی موسسه ماهور در استودیو پاپ ضبط و در زمستان همان سال به عموم عرضه شد.»
این یادداشت می افزاید: «انتشار مجدد درگذر بعد از همه سال می تواند فرصت مغتنمی باشد، برای بازخوانی نقادانه آن و ارائه یک جمع بندی انتقادی از نوعی نگرش خاص در مورد امکانات آهنگسازی در موسیقی ایرانی؛ نگرشی که اگر هیچ گاه چندان شایع نبوده، اما به هر حال به قول دوست ارجمندم دکتر ساسان فاطمی همچون «وسوسه»ای گریبان برخی را رها نکرده است.
منطقی تر آن می بود که کسی جز من به ارزیابی انتقادی در گذر بنشیند و ناکامی ها یا کامیابی های احتمالی آن را در معرض دید بگذارد. البته داوری در مورد شکست یا موفقیت یک کار هنیری موضوعی است بسیار نسبی و مناقشه پذیر؛ با اینحال یک فاصله پانزده ساله این خوش بینی را در آدمی برمی انگیزد که بتواند به صورتی عینی منتقد خود باشد.»